سه چهار روز از بنایی می گذشت و فریبرز و آقای رحیم زاده مدام با دستگاه کمپرسور مشغول تخریب بودند که خبر رسید آقای قاسمی همسایه ی دیوار به دیوارمون به کما رفته.
آقای قاسمی شصت هفتاد سال سن داشت، این اواخر هر کس می دیدش، بلافاصله متوجه می شد چقدر از بین رفته و لاغر شده.
آقای قاسمی به مرور ناطقشو از دست داد، همسایه ها می گفتند سرطان ریه گرفته، اما خانواده ش نذاشتند خودش بفهمه. ظاهرا بیماری کار خودشو کرده بود، چون بنده ی خدا حتی یک جلسه شیمی درمانی نشد.
از یکی دو ماه قبل، پنج تا دختر و تک پسر آقای قاسمی به اتفاق همسر و بچه هاشون، خونه ی پدر بودند.(خدا نصیب نکنه)
آقای قاسمی بعد از به کما رفتن، حدود 4 روز بیمارستان بود و سرانجام غروب یک روز دلگیر (روز شهادت امام رضا) از صدای شیون و زاری همسر و دختراش فهمیدیم آقای قاسمی به رحمت خدا رفته.  
همون شب برای عرض تسلیت رفتیم خونه شون ،همسر و دختراش شیون و شینی راه انداخته بودند نگفتنی! الانم صدای بابا بابای دختراش تو گوشمه. تازه فهمیدم کلمه ی بابا چه آهنگ قشنگی داره.
به احترام خانواده ی مرحوم، دو سه روز بنایی رو تعطیل کردیم، نمی شد که تو شیون و زاری و تشییع و مراسم ختم این بنده ی خدا سر و صدا کنیم.

آقای ,قاسمی ,دختراش ,شیون ,همسایه ,بنایی ,آقای قاسمی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جهان انیمیشن فروشگاه اینترنتی فایل طلا مبلمان اداری یکتا تخفیف ویژه فقط برای امروز جدیدترین مطالب روز معرفی کالا فروشگاهی